14 مرداد سالروز صدور فرمان مشروطیت
در این انقلاب تجربیاتی برای مردم ایران کسب گردید که در انقلاب اسلامی مردم ایران، در سال 1357، مورد استفاده قرار گرفت. سؤالی که در مطالعه این پدیده با عظمت تاریخی، به ذهن میآید این است که چرا این انقلاب به سرانجام نرسید و به شکست انجامید؟ برخی ازعوامل شکست آن را، میتوان به شرح ذیل بیان داشت:
الف) مداخلات و تأثیرات عوامل خارجی:
در بررسی این مطلب، نمیتوان نقش عوامل خارجی را نادیده گرفت، زیرا اتحاد قدرتهای روسیه و انگلیس در مقابل خطر روز افزون آلمان و متعاقب آن تقسیم ایران در قرارداد 1907 م، و نیز اشغال ایران در جنگ اول جهانی به دست قدرتهای درگیر، بیتردید میتوانند از عوامل شکست مشروطه باشند. با آغاز جنگ جهانی اول، تعداد نیروهای بیگانه به سرعت افزایش یافت و ایران صحنه جنگ دولتهای متخاصم شد. میراث جنگ جهانی اول، برای ایران، قحطی، گرسنگی، بیماری و سرانجام مرگ و میر بسیاری از مردم و نیز فقر و پریشانی بازماندگان بود. در این شرایط جا داشت که مردم از فکر انقلاب خود غافل شوند و حتی بسیاری از مردم، همه این بلاها را به مشروطه منسوب کنند.
آیا به راستی این عامل و نظایر آن، میتواند یک ملت را از عزم راسخ خود دلسرد کند؟ اگر چنین است، چرا هشت سال جنگ دنیای مدرن نظامی در برابر ملت ایران در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، نهتنها مردم را دلسرد نکرد، بلکه روز به روز دلگرمی آنان را افزایش داد و چندین برابر کرد؟
اینجا است که احساس میکنیم جواب اصلی سؤال خود را نیافتهایم. عامل اصلی را باید در جای دیگری جستوجو کرد و سبب را باید چیز دیگری دانست. اکنون آن عامل چیست؟
به نظر میرسد علاوه بر عوامل خارجی که در جای خود مهم است، جامعه زمان مشروطیت، با چالشهایی در داخل روبه رو بود که باعث فساد جامعه از درون گردید.
همانطور که میدانیم در انقلاب مشروطه، مضامینی پدید آمد که از درون جامعه نجوشیده بلکه با القاء و تلقین بیگانگان وارد فضای جامعه گردیده بود، برای مثال، هنگامی که تجمع اعتراضآمیز مردم تهران در مسجد جامع به خاک و خون کشیده شد، گروهی از مردم به سفارت انگلیس پناه بردند.
این تحصنِ یکماهه در سفارت بیگانه، از نقاط مذموم و تاریک انقلاب مشروطه است. متحصنان، نخست از شرع احمدی و سنت محمدی سخن راندند، ولی به تدریج این خواستهها دگرگون شد و مضامین فرهنگ غربی در درخواستها وارد شد. تحصن در سفارت انگلیس، فرصت مناسبی برای هدایت نهضت توسط انگلیسیها فراهم نمود. لفظ مشروطه در همین سفارت، ورد زبانها شد. تا قبل از این جریان، خواستهها محدود به عدالتخانه بود. در این زمان، تعداد بسیار اندکی معنای مشروطه و تبعات آنرا میدانستند،از میان 10هزار نفری که به سفارت انگلیس رفتند، فقط ده نفر بودند که واقعاً مشروطهخواه بودند و میدانستند چه میخواهند.(5) نفس الهامگرفتن از بیگانه، حاکی از روح غفلتزدهای است که به بیگانه اطمینان کند، تا اینکه شعار انقلابش را بیگانه برای او برمیگزیند.
ب) ماهیت کاملاً متفاوت نیروهای مشروطهخواه:
یکی دیگر از عوامل شکست انقلاب مشروطه را میتوان ناهمخوانی و عدم همدلی در میان نیروهای مشروطهخواه دانست. این نیروها، با هدف واحد و انگیزه یکسان به میدان نیامده بودند، از یکسو همانطور که اشاره شد، عنوان مشروطه از ابتدا اندیشهای مبهم بود که از فرهنگ بیگانه به زبانها و ذهنها آمده بود، بهطوری که هر کس از آن، تفسیری جدا از دیگری داشت. بنابراین، طبیعی بود که پساز پیروزی، این تفسیرها و اهداف متفاوت نمیتوانست با هم به اجرا درآید. از یکسو روحانیان بودند که بهمنظور محدود ساختن قدرت سلطنت غاصبانه و با شعارهای مذهبی و دینی، بر مبنای قرآن و سنت که توان به حرکت درآوردن مردم را داشت، به میدان آمده بودند و از سوی دیگر، روشنفکرانی در این انقلاب حضور داشتند که باید گفت تنها، ناقلان خوبی برای اندیشههای غربی محسوب شدند. بسیاری از آنان جز تقلید از ظواهر فرهنگ غربی و اداهای اروپایی، کار دیگری نمیدانستند، برای مثال میتوان از آخوندزاده نام برد که ضمن اینکه از ملیت ایرانی و ناسیونالیسم و میهنپرستی دم میزد، در خدمت روسیه، دشمن ایران، قرار داشت و در نوشتههای خود از روسیه تمجید میکرد و با صراحت به مذهب و اعتقادات اسلامی مردم میتاخت و باورهای دینی را از عوامل عقبماندگی مردم میشمرد و بر تقلید از غرب تأکید داشت. دیگر روشنفکران، میرزا ملکمخان ناظمالدوله و سپهسالار بودند که کم و بیش در این جهات مشابه یکدیگر بودند.(6)
بنابراین، طبیعی خواهد بود اگر گفته شود یکی از عوامل شکست مشروطه، ناهمخوانی و تعارض جناحهای موجود در هدایت نهضت بوده است. در واقع «جناحهای مختلف در عصر مشروطه هر کدام هدف و مقصدی خاص را دنبال کردند و نقطه اشتراک آنان در نفی وضع موجود بود. این اختلافات وسیع، ائتلاف آنان را شکننده کرد و باعث از هم پاشیدن آن گردید.»
ج) کنارهگیری روحانیون از مشروطه و جایگزینی رهبری مشروطه به تعدادی از غربزدگان:
به دنبال تصویب قانون اساسی که با بهرهگیری از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه تدوین شده و به امضای شاه رسیده بود، به تدریج اهداف و ماهیت جناحهای مختلف آشکار شد. بعضی از روزنامههای نوظهور، مقدسات مذهبی مردم را مورد حمله قرار میدادند؛ در نتیجه، گروهی از روحانیون تهران به رهبری شیخ فضلالله نوری به منظور رویارویی با این تحرکات، مشروطهخواهان را به باد انتقاد گرفتند و با تجمع در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، خواستار مشروطه مشروعه شدند. این را میتوان نقطه شروع جدایی و فاصله گرفتن گروهی از علما از مشروطه قلمداد کرد که مخالفتهای شیخ فضلالله نوری برجستهترین آنها بود. ایشان با آشکارشدن ماهیت و مبنای غربی تفکر مشروطهخواهی و نیز ملاحظه مشروطهخواهان وابسته و حمایتهای بیگانه از مشروطه، خواستار تطبیق قوانین مشروطه با اسلام شدند و در جواب کسانیکه وی را مستبد میخواندند، گفت: من به هیچوجه منکر مجلس شورای ملی نیستم، بلکه مدخلیت خود را در تأسیس این اساس، بیش از همهکس میدانم. من آن مجلس شورای ملی را میخواهم که اساسش بر اسلامیت باشد و بر خلاف شریعت، قانونی نگذارد.
از نکاتی که خشم شیخ را برمیانگیخت، حمایت انگلیس از مشروطه و وابستگی آشکار برخی مشروطهخواهان به بیگانگان بود. او میگفت: اگر بنای مشروطه، حفظ دولت اسلام بود، چرا یک عضو از روس پول میگرفت و دیگری از انگلیس؟ یا میگفت: اسلام دنیا را، به عدل و شورا گرفت، چه شده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟در واقع، مهمترین خواسته شیخ، مطابقت قوانین با شرع و محدودیت آزادی مطبوعات بود. خواسته او در محدودکردن آزادی مطبوعات، به دلیل توهین بعضی از مطبوعات به مقدسات مذهبی مردم، در چندماه پساز مشروطه بود. سرانجام با پا فشاری او، اصل دوم متمم قانون اساسی تصویب شد که براساس آن، قوانین باید با نظارت پنج مجتهد طراز اول تصویب شود.
بالاخره پس از فتح تهران، شیخ فضلالله نوری دستگیر و در یک دادگاه فرمایشی به اعدام محکوم شد. اعدام ایشان با هدف وارد آوردن ضربهای بر پیکر روحانیت که ظهور قدرتمندانه آن، کینههای بسیاری را برانگیخته بود، صورت پذیرفت. چندی بعد ترور آیةالله بهبهانی، ضربه دیگری به روحانیت وارد کرد و این دو قربانی، در کنارهگیری و دلسردی مجتهدان و علمای بزرگ از مشروطه و اصولاً از صحنه سیاست ایران، نقش مؤثری داشت. اهمیت این مطلب، زمانی روشن میشود که به نقش و جایگاه بیهمتای روحانیت در بسیج مردم ایران توجه داشته باشیم.
د) ناتوانی روشنفکران غربزده آن زمان در ادامه دادن مشروطه:
در خلأ حضور علما، تعدادی از غربزدگان ـدر عملـ هدایت مشروطه را به دست گرفتند. بدین ترتیب، مشروطه که با مذهب و همت علمای مذهبی متولد شده بود، به حاکمیت سکولاریسم ختم گردید و صبغه دینی آن در زیر سایه حاکمیت غربگرایی و غربزدگی به فراموشی سپرده شد.
تقلید کورکورانه و سطحی روشنفکران این عصر از تمدن غربی، اعتماد آنان به استعمار، بیاعتنایی به سنتها و مذهب در جامعه ایران و بالاخره فقدان پایگاه مردمی آنان، باعث میشد تا نتوانند متولیان لایقی برای ادامه مشروطه باشند.
به عوامل فوق میتوان، رواج تهمت و افترا علیه خیرخواهان و دلسوزان این نهضت از سوی مطبوعات آن زمان، فقدان رهبری منسجم و اختلافات روحانیت ـکه دشمن به آن دامن زده و آنرا تشدید میکردـ تشنجات اجتماعی، اختلاف و تفرقه میان مردم که ابتدا به صورت مشروطهخواه و مشروعهخواه بروز کرد و سپس به نزاعهای لفظی و درگیریهای خونین خیابانی کشیده شد، نفوذ عناصر مستبد و وابسته در نهضت، آشفتگی اوضاع و گرسنگی و بیماری، افزایش ستم حاکمان علیرغم ناتوانی دولت مشروطه در ایجاد امنیت را؛ اضافه کرد که در مجموع باعث شد ناخشنودی فراگیر در ملت پدید آمده و زمینه برای ظهور دوباره استبداد فراهم گشت.